آموزش کمک های اولیه

مطالبی درباره امداد و کمک های اولیه

۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

برای آموزش و سازماندهی دانش آموزان جهت اجرای مانور زلزله به یکی از مدارس ناحیه دو شیراز اعزام شده بودم. دو روز فرصت برای آموزش و تیم بندی داشتیم و روز سوم هم روز برگزاری مانور و ماحصل زحمات روزهای قبل.

ماشالله به جونشون اینقدر سوال میپرسیدن که دیگه فرصتی برای اموزش باقی نمی موند. به هر سختی که بود آموزش پناهگیری و نحوه خروج پس از زمین لرزه رو به کل دانش اموزان مدرسه آموزش دادیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۱۴
امدادگر

آی دستـــم ، وای دســــتم

صدای مرتضی بود ؛ سریع از کانکس پریدم بیرون .دویدم به سمت مواضع ، دیدم افتاده رو زمین و داد میزنه .

- چت شد مرتضی؟ خوردی زمین؟

- نه، نه، عقــرب بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۰۹
امدادگر

توی غرفه نجــاتگر در نمایشگاه نشسته بودیم ؛ بنده خدایی اومد و وایساد از بالا تا پایین غرفه رو نگاه کرد...

وقتی نگاهش به کاورمون افتاد زد زیر خنده !

تعجب کردم و گفتم : مگه چیز خنده داری اینجاست که ما ازش خبر نداریم؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۵۹
امدادگر

وقتی در ایام ماه مبارک رمضان به پست های امداد جاده ای میرفتیم با توجه به این که از حد ترخص خارج می شدیم و با توجه به استفتائات مراجع؛ به صورت کلی روزه نداشتیم اما احتیاطاً نباید تا اذان ظهر چیزی می خوردیم چون اگر به ماموریت می رفتیم و هنگام اذان ظهر وارد محدوده شهر می شدیم روزه ما صحیح بود ...

با این پیش مقدمه خواستم خاطره ای را از یکی از پست های امداد جاده ای ماه رمضان تعریف کنم:


-  پاشو سحری بخور آقا سینا

-  بی خیال عزیز؛ بزار بخوابیم. تا نهار طاقت میاریم، نگران نباش ...

ساعت دوازده ظهر گزارش یک فقره تصادف داده شد. سریع به محل حادثه اعزام شدیم و مصدومین تصادف را به بیمارستان شیراز انتقال دادیم.

نزدیک بیمارستان که رسیدم یک آن صدای اذان به گوشم خورد؛ یک لحظه با خودم گفتم ای داد بیداد ، سحری نخوردیم و حالا هم باید روزه را کامل بگیریم !

هنوز به پایگاه برنگشته بودیم که گزارش یک حادثه دیگر نیز داده شد و مجدد به ماموریت رفتیم. خلاصه چشمتان روز بد نبیند که نزدیکی های غروب از شدت گرما و گرسنگی چشمهایم یک و دو را از هم تشخیص نمی داد...

                                                                                                           خاطره از سینا بنافی

نتیجه گیری اخلاقی: حتماً توی پست های جاده ای سحری میل بفرمایید!!! .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۱ ، ۱۶:۲۵
امدادگر

آخرین امتحان هم برگذار شد و از دانشگاه عازم منزل خود بودیم...

گرد و خاک شدیدی در هوابود و امروز با روزهای دیگه خیلی فرق میکرد. در آزادراه تهران ورامین بودیم نقطه ای که هیچ گاه ترافیک ندارد ناگهان به ترافیک شدیدی برخورد کردیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۱۹:۳۹
امدادگر

تق تق تق تق

صدای در

پشتش هم صدای زنگ در و بوق ماشین

به سختی نگاه ساعت گوشی انداختم ؛ ساعت دو و پنجاه دقیقه بامداد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۱ ، ۱۹:۰۸
امدادگر