عقــــــــرب ...
آی دستـــم ، وای دســــتم
صدای مرتضی بود ؛ سریع از کانکس پریدم بیرون .دویدم به سمت مواضع ، دیدم افتاده رو زمین و داد میزنه .
- چت شد مرتضی؟ خوردی زمین؟
- نه، نه، عقــرب بود!
رنگش پریده بود ، تند تند نفس می کشید. سریع بند پوتینش رو باز کردم بستم دور دستش
گفتم اصلا نترس ، ریلکس؛ ریلکس باش ، تو که خودت بچه روستایی !
دویدم سمت کانکس جعبه کمک های اولیه رو بیارم ، آخه هم سرباز آتشبار بودم هم بهیار منطقه .به برادران رسمی که از مشکل به وجود اومده سوال می کردن فقط سریع گفتم: بی سیم بزنید آمبولانس بیاد. خداییش منطقه عقرب هایی عتیقه ای داشت.
بقیه سربازا هم از کانکس خودشون اومده بودن بیرون و دور مرتضی جمع شده بودن، گفتم بچه ها برید کنار ؛ همهمه هم نکنید لطفا! یه نایف (تیغ کوچک جراحی) توی وسایلا بود ، بازش کردم و یه خط روی جای نیش که به سختی دیده میشد انداختم.
گفتم مرتضی من تازه دندونم رو کشیدم لثه ام زخم شده، خطرناکه بخوام جای زخم رو بمکم. خودت زحمتش رو بکش. اگر جونت رو دوست داری زود باش
به مهران گفتم: اگر توی کلمن یخ دارید سریع بنداز توی یه پلاستیک وردار بیار. به مرتضی گفتم بیا این قرص آنتی هیستامین رو بخور ، یخ رو بزار روی زخمت تا آمبولانس از اون ور منطقه بیاد
آمبولانس هم آژیــر کشون خودش رو رسوند و مرتضی رو به بیمارستان انتقال داد!
شب که برگشت و قیافش رو به یادش آوردیم، کلی خندیدیم ...
پ . ن : اینم یک خاطره امدادی از دوره خدمت مقدس سربازیم بود که حیفم اومد اون رو تعریف نکنم ...